تلخ

ساخت وبلاگ

اینکع ندونی کجای زندگیت آدم مفیدی و خیلی بده

 فکر کردی آخرین باری که به خودت افتخار کردی کی بود؟

به نظرم خیلی هم دور نبود ولی خب اون افتخاری که باید نبود

 خوشحال شدم و به خودم افتخار کردم که تونستم سر موقع سفارش و خاضر کنم هرچند مجبور شدم تا خود صبح ببافم

ولی عوضش بد قول نشدم

  یا اون روزی که حسم و بیان کردم 

یا اون روزی که عروسکمو بافتم 

اما اینا دلمو رضا نمیدن

 من یه افتخار بزرگ میخوام

حس مفید بودن میخوام

 از کجا شد که من انقدر از درس بیذار شدم

خنگ شدم

 بی حال شدم

 من دلم میخواد حای خوب درس بخونم

مدرک خوب بگیرم 

همین که برق شادی و تو چشم های مامان و بابام ببینم یه دنیا می ارزه

 دلم میخواد پز مو بدن بگن دخترمون دکتره

 خیلی بلده

 ولی خب فعلا که هیچی بارم نیس

 خودمم به دکتر نیاز دارم

 باید باز سازی بشه افکارم 

از یه طرف افسرده ام و دائما بغض.از یه طرف همیشه بی حوصله و عصبی

 از یه طرف نمی‌دونم

  قاطی کردم هیچی تو ذهنم نمیمونه چون ذهنم الکی درگیره خیلی بده آدم ذهنش درگیر چیزای اشتباهی باشه

 من خودم به بقیه سعی میکنم امید بدم ولی خودم منبع نا امید ام

 مسخرس دیگه

 تناقض. 

اقا من دوست ندارم بخوابم ولی خب وقتی بخوابم دوست ندارم پاشم

این یعنی تناقض دیگه

هعی

خیلی معلولن کلی گیر و گرفتاری دارن. همچین به جاهای خوب خوب میرسن بعد من چی. نمیگم مشکل نداریم داریم ولی خدایی انقدر هاهم نیس که دارم گند میزنم به آیندم

 

همیشه از اینکه زندگی یکنواختی داشته باشم بدم میومد

الان دیگه نای تغییر تو زندگی ندارم فقط بلد شدم حسادت کنم به همه

ارع یه ادم می‌تونه انقدر حقیر بشه

حس حقارت خیلی تلخه  بعدش حس بی خاصیت بودن

هعی

هعییییی

طلوع زندگی...
ما را در سایت طلوع زندگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : toloedobarea بازدید : 128 تاريخ : دوشنبه 1 ارديبهشت 1399 ساعت: 12:59